بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 71
با تو سخن میگویم کبوتر حرم...
تو که هر صبح دانه عشق را از زمین حرم میگیری و زیر نگاه مولا تا
آسمان گنبد طلایی پرواز میکنی،به من بگو که هر روز چند بوسه بر
گنبد طلا میزنی ؟
روی سنگهای سفید صحن قدم میزنی ولی افق نگاهت پرچم سبز
آستان ولایت است. خانه تو بارگاه سلطان عشق است و صاحب خانه
ات ضامن بی پناهان غریب و تو چه می دانی با این خانه و صاحب
خانه به جز عشق بازی ؟!
چلچراق رواق ها،ستاره شب های توست.
سحرگاه صدای نقاره خانه،موسیقی دلکش پرواز توست وغروب دم
لالایی دلنواز چشمانت.
گذرگاه عبور هر روزت صحن های با صفایت و صحن چشم های بی
قرار من در انتظار یک لحظه تماشای رواق منظر دوست.
هر صبح به آفتاب سقا خانه غسل احرام میکنی و در ایوان مُحرم
میشوی به نیت طواف امام عشق.
این ها را به تو میگویم چون احساس میکنم فقط تو حرف های مرا
می فهمی.به خدا دلم هوای یک وعده زیارت دارد و یک جرعه جامعه
پایین پای حضرت،ولی چه کنم که دستم کوتاه است و دلم مشتاق.
و تو ای کبوتر حرم ! چه میکنی اگر روزی تو را به سرزمینی ببرند که
در آسمانش گنبد طلایی نمی درخشد؟!!!
به من بگو آیا باز هم پرواز می کنی؟؟؟...
دل من گم شد اگر پیدا شد بسپارید امانات رضا
و اگر از تپش افتاد دلم ببریدش به ملاقات رضا
از رضا خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم
همه گفته اند که محال است ولی
دلخوشم من به محالات رضا
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک